اخبار محرمانه - روزنامه سازندگی /متن پیش رو در سازندگی منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
یک نماینده سابق مجلس، ابعاد تازهای از ماجراهای پیچیده بابک زنجانی را فاش کرده است. آقای یوسفیانملا که سالهای طولانی عضو ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی بوده، روایتی درباره پرداخت پول به بابک زنجانی مطرح کرده که شباهت زیادی به ماجرایی دارد که طهماسب مظاهری در کتاب خاطراتش منتشر کرده است.
بازار 
او گفته:«در ستاد مبازره با قاچاق مطرح شد که یادداشتی از سوی رئیسجمهور وقت به رئیس کل بانک مرکزی آن زمان داده شد که مبلغ مشخصی به بابک زنجانی داده شود، بحث نفت نیست؛ گفته شد پول نقد به او بدهید. در این یادداشت امضای تعدادی از اعضای دولت وقت وجود دارد. بابک زنجانی با این یادداشت به بانک مرکزی میرود اما رئیس وقت این بانک با رئیس دفتر رئیسجمهور وقت تماس میگیرد و میگوید فردی با این یادداشت آمده است؛ او در پاسخ میگوید که «پول را بدهید». به نحوی هم این جمله را میگوید که اگر این پول را ندهید برکنار خواهید شد. ظاهرا شماره حسابی که بابک زنجانی به بانک مرکزی داده اصلا به نامش نبوده و به نام فرد دیگری بوده است. رئیس وقت بانک مرکزی دوباره تماس میگیرد که شماره حساب به نام این فرد نیست؛ دوباره جواب میدهند که «پول را بدهید» و در نهایت پول را دادند و این وضعیت به وجود آمد. او با بیان اینکه «تنها مدعی بابک زنجانی، وزارت نفت بوده است»، گفت: آنها مطالباتی داشتند و تمام آنچه به نام او در داخل کشور بود را توانستند به نام وزارت نفت کنند اما مجموع آن بسیار بسیار کمتر از بدهی بابک زنجانی بود. طبق گفته آقای یوسفیانملا، بابک زنجانی تقریبا اثری از اقدامات خود بر جا نگذاشته است و برای مثال به جایی در روسیه که تصور میکردند، بانکی مرتبط با اوست، رفتند و دیدند تنها دو اتاق است که پولهای مختصری را در روسیه حواله میکند. یوسفیانملا معتقد است که اگر مجموع آنچه در پرونده بابک زنجانی هست را که کنار هم بگذاریم به این نتیجه میرسیم که بابک زنجانی تنها نبود، تنها نیست و تنها نخواهد بود. ولی کسی نتوانست، شرکای او در این ماجرا را پیدا کند. او در پاسخ به این سؤال که چه کسانی شریک و پشتیبان بابک زنجانی بودند، گفت: «بینی و بینالله این موضوع مطرح نشد و ما هم متوجه نشدیم. بابک زنجانی انسان عجیبی است و بسیار بعید میدانم که نام کسی از همراهانش را اعلام کند».
ماجرای مشابهی هم در زمان ریاست طهماسب مظاهری بر بانک مرکزی اتفاق افتاده که در کتاب خاطرات رئیسکل پیشین بانک مرکزی انعکاس یافته است.
مظاهری نوشته: «روزی در پایان جلسه کمیسیون اقتصاد، آقای احمدینژاد مرا صدا زد و گفت: چند نفری هستند که میخواهند مقدار قابل توجهی ارز وارد کشور کنند اما هر جا که رفتهاند، کارشان را راه نینداختهاند. گفتهام که با شما تماس بگیرند. با آنها جلسهای بگذارید و ببینید که چه امکاناتی دارند، چه درخواستی دارند و چه کاری میتوانند، انجام دهند». غروب همان روز، دو نفر با دفتر طهماسب مظاهری تماس میگیرند و فردای آن روز به بانک مرکزی میروند. مظاهری میگوید: «یکی از آنها ظاهری بسیار شیک و اتوکشیده و با کراوات زیبایی جلوه میکرد و دیگری با ظاهری معمولی و ریش توپی، چند انگشتر عقیق و فیروزه در دستهایش بود. گفتند: مقدار زیادی دلار داریم که میخواهیم وارد ایران کنیم و به بانک مرکزی بدهیم و به جایش ریال بگیریم. پرسیدم چقدر است؟ گفتند: 800 میلیارد دلار! یعنی حدود 8 برابر ذخایر ارزی کشور در آن زمان». این رقم همانطور که برای ما باورکردنی نیست برای رئیسکل وقت بانک مرکزی هم باورکردنی نبود. مظاهری میپرسد: «800 میلیارد دلار؟! گفتند: بله، درست شنیدهاید. پرسیدم: چنین پول هنگفتی متعلق به چه کسی است؟ گفتند: مال یکی از مقامات است و در حالی که سرشان را به سمت بالا حرکت میدادند، تاکید کردند که از بالا موافقت کردهاند و ما بر اساس دستور آنان آمدهایم». مظاهری گوشزد میکند؛ «بر فرض که شما چنین پولی در اختیار داشته باشید و بر فرض که این پول تمیز و قانونی باشد و نخواهید از این طریق پولشویی کنید، انتقال ارز به کشور روال قانونی خاصی دارد که باید طی شود. همچنین باید مشخص کنید که این پول را چگونه به ایران میآورید». مهمانان رئیسکل میگویند: «پول ما کاملاً تمیز است. بخشی از آن در حساب بانکیمان در خارج از کشور است و بخشی دیگر به صورت اسکناس است». مظاهری که کاملاً جا خورده، میگوید: «میدانید 400 میلیارد دلار یعنی چه حجم عظیمی از اسکناس؟ چطور ممکن است این حجم از اسکناس را جابهجا کنید؟ گفتند: بخشی از اسکناس را به داخل ایران آوردهایم. میتوانیم همین فردا به بانک مرکزی بیاوریم و معادل ریالیاش را بگیریم» گفتم: بسیار خوب، پس در فرصتی دیگر با صاحب پول یا وکیل قانونی او بیایید. پذیرفتند و قرار شد که فردای آن روز ساعت 10 صبح به همراه مالک یا وکیل قانونی وی به بانک مرکزی بیایند». رفتار و گفتار آن دو نفر برای رئیسکل بانک مرکزی غیرعادی است و ادعایشان را باور نمیکند اما به هر حال معرّف آنها رئیس دولت است و باید انتهای داستان معلوم و روشن شود. مظاهری با حراست بانک مرکزی و یکی از مسؤلان وزارت اطلاعات صحبت میکند و میخواهد که در جلسه فردا مسؤل حراست بانک و نماینده وزارت اطلاعات به عنوان کارشناسان بانک در جلسه حضور داشته باشند و مذاکرات را ثبت و ضبط کنند. فردای آن روز ساعت 10 مظاهری و همکارانش و نیروهای امنیتی، منتظر میشوند تا آن دو نفر و احیاناً نفر سوم به بانک مرکزی مراجعه کنند اما هرچه منتظر میشوند، کسی نمیآید. «مظاهری دو روز بعد در جلسه کمیسیون اقتصاد جریان کامل را برای محمود احمدینژاد تعریف میکند و میگوید از دو حال خارج نیست: یا پولشان منشأ غیرقانونی دارد و میخواهند از طریق بانک مرکزی پولشویی کنند؛ یا اینکه کلاهبردارند و قصد دارند تحت پوشش مذاکره با بانک مرکزی و تحت عنوان وارد کردن ارز به کشور از افراد دیگر یا از دولت، کلاهبرداری کنند؛ و از نظر من، فرضیه سومی وجود ندارد. اگر چیز دیگری باشد باید اسناد آن را بیاورند و ثابت کنند». احمدینژاد میگوید: «همینها را بنویس تا من پیگیری کنم» و مظاهری مطلب را به صورت دستنویس به رئیس دولت میدهد. حدود یک هفته یا 10 روز بعد در حاشیه یکی از جلسات، احمدینژاد از مظاهری میپرسد: «داستان آن دو نفر به کجا رسید؟ آیا با آنها صحبت کردید»؟ مظاهری میگوید: «من که نتیجه را به شما گفتم و گزارشی را برایتان نوشتم. گفت: یادم نیست. یکبار دیگر توضیح بده. باز همان حرفها را برایش تکرار کردم. چون از گزارشی که به او داده بودم، کپی گرفته بودم، مجدداً کپی آن را نیز برایش فرستادم. در کمال تعجب دو روز بعد برای سومین بار از من پرسید: راستی! داستان آن دو نفر چه شد؟ گفتم: توضیحاتش را شفاهی و کتبی دادهام. اینها یا میخواهند پولشویی کنند یا قصد کلاهبرداری دارند. از آن روز هم که رفتند و قرار گذاشتیم فردا بیایند ولی نیامدند خبر دیگری از ایشان ندارم. گفت: ولی بچههای خوب و مورد تاییدی هستند. فکر نمیکنم اینطور باشد که شما میگویید. مدام هم تکرار میکرد که مورد تایید هستند. گفتم: به هر حال من از آنان خواستم که یک نفر که مالک پول یا وکیل وی باشد و اختیار مذاکره و تصمیمگیری داشته باشد، معرفی کنند و اسناد و مدارکشان را بیاورند. اما رفتند و دیگر نیامدند. حالا اگر شما با آنها در تماس هستید، بگویید که بیایند، آن مدارک را هم بیاورند و دوباره صحبت کنیم چون در جلسهای که داشتیم، شماره تماسی ردوبدل نشد. گفت: دوباره بررسی کن، شاید نظرت برگردد. گفتم: چیزی برای بررسی وجود ندارد و نظرم برنمیگردد مگر اینکه اسناد و مدارکی که گفتهام، بیاورند. دو روز دیگر هم گذشت و رئیسجمهور برای چهارمین بار پیگیری کرد و من همان حرفها را تکرار کردم. این آخرین پیگیری او بود».