پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۴
فرهنگی اجتماعی

هومن سیدی میلیون‌ها نفر را با دوربینش به زندان فرستاد!

هومن سیدی میلیون‌ها نفر را با دوربینش به زندان فرستاد!
اخبار محرمانه - برترین ها / وحشی، پر سروصدا شروع کرد و همچنان پر سروصدا پیش می‌رود. بعد از تماشای چهار قسمت ابتدایی سریال وحشی، کم‌وبیش متوجه شدیم که هومن سیدی این‌بار قصد دارد ...
  بزرگنمايي:

اخبار محرمانه - برترین ها / وحشی، پر سروصدا شروع کرد و همچنان پر سروصدا پیش می‌رود. بعد از تماشای چهار قسمت ابتدایی سریال وحشی، کم‌وبیش متوجه شدیم که هومن سیدی این‌بار قصد دارد در نمایش تاریکی، ترس و دلهره سنگ تمام بگذارد و به هیچ‌کس رحم نکند. تا امروز، زندان و زندانی موضوع غایبی در فیلم‌ها و سریال‌های ایرانی نبوده‌اند. طبیعتاً دوربین سینما تنها پل ارتباطی ما با دنیای ناشناخته‌ای مثل زندان است؛ اما این پل گاهی آن‌طور که باید، تصویر واقعیت را به ما نشان نمی‌دهد. یا دارد مراعات حالمان را می‌کند، یا شاید می‌خواهد فریبمان بدهد.
قسمت چهارم سریال وحشی اما فرصتی بود برای اعتماد کردن به صداقتِ دوربین هومن سیدی؛ درست وقتی که ما را به عمق دنیایی ناشناخته می‌برد.به دنیای جرم، جنایت و زندان. دوربین در تاریکی مطلق کاشته شده، و با ورود داوود (با بازی جواد عزتی) انگار بیدار می‌شود. در ابتدا تصور می‌کنیم با یک ورود ساده‌ی قهرمان به دنیای تازه‌اش مواجهیم؛ اما خیلی زود می‌فهمیم اشتباه می‌کردیم. این نفس‌نفس زدن‌ها، این محو شدن صداها، و این استیصالِ ناگهانی، چیزی فراتر از یک چالش داستانی ساده است. می‌ترسیم؛ درست مثل خودِ کاراکتر. اما ترس ما با ترس داوود فرق دارد. او قبلاً گفته بود سابقه‌ی رفتن به زندان دارد. پس مثل ما از ناشناختگی فضا نمی‌ترسد. او دقیقاً می‌داند باید از چه بترسد و این ترس را به‌طرزی بی‌نقص به ما منتقل می‌کند.
اولین سیلی واقعی، تماشای رنجی است که ای‌کاش هیچ‌وقت با آن مواجه نمی‌شدیم. ای‌کاش حتی روح‌مان هم خبر نداشت که فلاکتِ زندان، درست چند ثانیه بعد از عبور از درِ ورودی آغاز می‌شود. وقتی داوود لباس از تن درمی‌آورد و با همان استیصالی که ذره‌ای از آن کم نشده، پشت نرده‌ها و مقابل چشمان ما بشین‌پاشو می‌رود، و حضور نگهبانی که اصرار دارد او(در این شرایط) کامل بنشیند و محکم سرفه کند.
درست همین‌جاست که وسوسه می‌شویم ادامه‌ی داستان را رها کنیم و به روان خودمان رحم کنیم. اما درست در همین نقطه، هومن سیدی کاری می‌کند که انتظارش را نداشتیم:
دوربین را پشت سوژه‌ی اصلی (داوود) قرار می‌دهد و به قصد ایجاد حس همذات‌پندارانه با کاراکتر اصلی، به ما می‌گوید: «با من بیا.» و ما هم می‌رویم. کنجکاویم. از درِ میله‌ای اول عبور می‌کنیم، از دومی هم همین‌طور. تا اینکه به همان جهانی می‌رسیم که منتظرش بودیم.
اولین خوشامدگویی شاهکار است:
بازار
«هر کاری داشتی، به خودم بگو. وکیل‌بندت منم. یه وقت نبینم سر خود، سرتو انداختی پایین واسه خودت رفتی کاری انجام دادی!»
زورگویی یا لطف؟ حمایت یا ایجاد ترس؟ بعد از عبور از دربِ نرده‌ای اصلی، ما می‌مانیم و داوود و یک دنیا وحشت. کادر بسته می‌شود، نور کم می‌شود، رنگ‌ها فرار می‌کنند و سایه‌ی چهره‌ی مردان غریبه غلیظ‌تر می‌شود. اینجا ضربه‌ی نهایی وارد می‌شود همان‌جا که خشک و خیره، دلمان شور می‌زند برای داوود. همان‌جا که می‌فهمیم این همان زندان واقعی است. همان‌جا که آرام زیر لب می‌گوییم: خدا نصیب گرگ بیابان نکند.
با این حال، حالا دیگر ما هم یکی از زندانیان این بند مخوف هستیم و مجبوریم در کنار داوود این تاریکی را تحمل کنیم. هرچند که او خیلی بیشتر از ما قرار است سختی بکشد. همه چیز دست در دست هم می‌دهد که داوود از همان ابتدا در زندان به بن‌بست بخورد. بن‌بستی که احتمالا قبل از ورود به اینجا، خودش هم پیش بینی‌اش می‌کرد.


نظرات شما