اخبار محرمانه
سرمقاله فرهیختگان/ بی‌بی‌سی جغرافیا نمی‌داند، ما تاریخ!
شنبه 16 مهر 1401 - 09:49:11
اخبار محرمانه - فرهیختگان / « بی‌بی‌سی جغرافیا نمی‌داند، ما تاریخ! » عنوان یادداشت سردبیر روزنامه فرهیختگان، مسعود فروغی است که می‌توانید آن را در ادامه بخوانید:
در سه هفته اخیر هزینه‌های زیادی دادیم، مرگ دلخراش دختری جوان زخم‌های کهنه ما را باز کرد و حالا از اتفاقی که کاش رخ نمی‌داد انبوهی از سوالات و ابهامات تاریخی باقی مانده است. در تاریخ سیاسی ایران مانند این روزها که گذشت کم نداشتیم، چالش‌های سیاسی سنگین که جامعه ایران را چندپاره می‌کند. هنوز نمی‌دانم در روزهای پیش‌رو فضای سیاسی اجتماعی ما چگونه خواهد بود ولی آنچه تهران و باقی شهرها در چند شب گذشته تجربه کرد شاید به‌معنای فروکش‌کردن هیجانات اولیه و ورود جامعه به مرحله تثبیت ذهنیت اجتماعی باشد. به یک معنا کم شدن شعله آتش هیجانات این فرض عمومی را که ماجرا تمام شد، تقویت می‌کند. و به معنایی که بیشتر ذهن سیاستگذاران و ناظران سیاسی را درگیر می‌کند وارد مرحله‌ای شده‌ایم که باید نتایج عمیق شهریور و مهر 1401 بر مناسبات سیاسی-اجتماعی ایران را بررسی کنیم. خواسته این یادداشت اما نه این است که قصه تکراری این روزها را بگوید و نه آن است که پیشگویی آینده کند. می‌خواهم چند سوال درباره موقعیت کنونی خودمان ارائه کنم که هر اهل فکری بتواند به آن پاسخ دهد، خرسند می‌شوم. فکر می‌کنم پاسخ‌های مهم تاریخ که گره از کار خلق باز کرده‌اند همیشه فرزند سوال‌هایی بوده‌اند که به‌موقع طرح شده باشند. 
یکم. فیل چگونه پرواز می‌کند یا بی‌بی‌سی و ایران اینترنشنال چطور مرجع شدند؟
اگر شما در تلویزیونی با قدمت تاریخی بی‌بی‌سی در لندن کار می‌کردید، حاضر بودید در روایت مرگ دختری به نام نیکا شاکرمی با خیال راحت دروغ بگویید؟ احتمالا خیر، ولی چرا حالا بخش فارسی این رسانه انگلیسی در مهم‌ترین برنامه خبری‌اش به‌راحتی این کار را می‌کند؟ اول کمی شرح ماجرا: در روزهای اوج ماجرای مهسا امینی دختر دیگری از دنیا رفته است. او نیکا شاکرمی نام دارد و تازه 17ساله می‌شده که در یک حادثه جانش را از دست داده است. پیکر او در مرکز شهر تهران درحالی پیدا شده است که هویتش نامعلوم بوده و بالاخره بعد از چند روز که خانواده مفقودی فرزندشان را اعلام کرده‌اند او شناسایی شده است. حالا رسانه‌های فارسی‌زبان لندن چه گفتند؟ بی‌بی‌سی به نقل از منبعی نامعلوم و به سبک قدیمی خودش گفت خانواده او تحت فشار هستند، بعد از خاله آن دختر مرحوم نقل کرد که نیروهای امنیتی گفته‌اند نیکا از بلندی پرت شده و به‌عنوان رمز مهم ماجرا و به‌صورتی‌که مخاطب گیج شود اعلام کرد چرا پیکر نیکا در بازداشتگاهی در کهریزک بوده! خبرنگاران رسانه انگلیسی انصافا در گزارش‌نویسی تبحر دارند، نمی‌شود کتمان کرد ولی خب چون در تهران زندگی نمی‌کنند وقتی کار به جغرافیا بکشد دست‌شان رو می‌شود. یعنی رسانه انگلیسی که نمی‌داند مرکز پزشکی‌قانونی تهران در کهریزک است با آب‌و‌تاب زیاد داستان را جوری تعریف می‌کند که گویا پیکر نیکا در مقری امنیتی بوده! نکته مهم ماجرا اما یک اشتباه ساده جغرافیایی نیست، بلکه این سوال پیش می‌آید که این چه منبع آگاهی بوده که در صحنه هم بوده ولی باز نفهمیده اینجا بازداشتگاه نیست و مرکز پزشکی‌قانونی است؟ 
این پایان قصه نیست، بی‌بی‌سی بعد از این گاف و پس از اینکه فیلمی از ساعات پایانی زندگی نیکا شاکرمی منتشر شد، قسمت کهریزک داستان را حذف کرد و روی این نکته ایستاد که فشار امنیتی به خانواده نیکا زیاد است. فرمولی ثابت برای فرار از تناقض. جالب اینکه روایت رسمی و برخی روایت‌های غیررسمی درباره نحوه پیدا شدن نیکا و احتمالات درباره نحوه مرگ او با صوتی که بی‌بی‌سی از خاله نیکا پخش کرد تطابق دارد. روش دوم برای فرار از تناقض‌گویی انتشار یک فیلم کوتاه از خواندن نیکا در جمع دوستانش است. این فیلم حس عاطفی مخاطب را نسبت به مرگ این دختر 17ساله تحریک می‌کند بدون آنکه نسبتی واقعی میان مرگ او و اعتراضات خیابانی ایجاد کند. 
فقط در همین ماجرای نیکا بی‌بی‌سی به‌راحتی با دستان ‌خالی دروغ گفت، با ارجاع به منابعی خیالی در ایران و... . حالا چرا این رسانه مرجعیت بخش قابل توجهی از افکار عمومی ایران را دارد؟ به‌نظرم برای جا افتادن موضوع باید این سوال را به سوال‌های جزئی تقسیم کرد: آیا تلویزیون به‌عنوان عمومی‌ترین رسانه داخلی توانایی اقناع، پاسخگویی به شبهات، جلب نظر عموم مردم و منفعل کردن کسانی که قرار نیست قانع شوند را دارد؟ یعنی آیا در گیرودار ماجراهای اخیر تلویزیون توانست روایت‌هایی خلق کند که محتوایی قابل توجه و فرمی مناسب داشته باشد؟ جواب من خیر است. کلید این قفل البته فقط در دستان تلویزیون نیست. این واقعیت را قبول دارم ولی برای جمع‌وجور کردن بحث فرض می‌کنیم تلویزیون خودش تصمیم می‌گیرد و اجرا می‌کند. و البته زمینه اجتماعی موجود پذیرش روایت رسانه رسمی مثل تلویزیون را سخت کرده است. ولی برای روشن شدن موضوع از جهت رسانه‌ای باید گفت؛ اول اینکه شرط اول خلق روایت موثر دیدن همه واقعیت است نه بخشی از آن. دوم ورود به‌موقع به ماجراست. معمولا گزارش‌های واکنشی به پدیده‌ای که رقیب خلق کرده مهم‌ترین محصول تلویزیون است، فکر می‌کنم نه چیدن کال میوه عقلانی است نه دست‌دست کردن و خراب شدن آن. سوم اینکه ادبیات و فرم قدیمی تلویزیون در روایت ماجراهای حساس هنوز حفظ شده است. خبر و جزئیات ماجرای حساسی مثل نیکا شاکرمی نباید مثل روایت مانور نیروهای نظامی باشد. نکته آخر هم اینکه وجود رسانه‌‌های واسط که اعتماد عمومی در بحران‌ها بیشتر به آنهاست نیاز فوری دستگاه اطلاع‌رسانی کشور است. اینکه همه رسانه‌ها یک رنگ‌وبوی واحد داشته باشند مخاطب را به‌طور طبیعی به آن سوی آب سوق می‌دهد.
در ماجرای اخیر خیلی آسیب خوردیم ولی باز زخمی بسیار بزرگ سر باز کرد، دیدیم اخبار جعلی و فضاسازی رسانه‌های لندن‌نشین به‌راحتی در جامعه پخش می‌شود، بعد برای گفت‌وگو با افکار عمومی باز اشتباهات قدیمی را تکرار کردیم. مثل گفتار استاد دانشگاهی در تلویزیون که همه کسانی که برخی شعارها مثل «زن، زندگی، آزادی» سر داده‌اند یا نوشته‌اند را به «هرزگی» و «فحشا» متهم کرد، حتی بدون یک استثنا! این قصه تکراری و برای من عذاب‌آور است. ولی چاره‌ای جز تحمل تلخی باز کردن این زخم کهنه وجود ندارد. تا وقتی اعتماد عمومی به رسانه‌های داخلی بازسازی نشود، تا وقتی که ادبیات خبر، نحوه مواجهه با آن و گفت‌وگو با افکار عمومی را تغییر ندهیم همه فیل‌ها پرواز می‌کنند یا بی‌بی‌سی و دیگران مرجع می‌مانند.
دوم. چرا 2 به اضافه 2 می‌شود چهار یا هنرمندان و ورزشکاران چگونه دزدیده شدند؟
در فوتبال مد بود وقتی بازیکنی موقعیت خیلی مناسب برای گل‌زدن داشت ولی به هم‌تیمی‌اش پاس می‌داد تا او گل بزند، آقای گلزن به پاس قدردانی با یک شادی گل خاص از پاس‌دهنده تشکر می‌کرد، مثلا نمایش واکس‌زدن کفش او را اجرا می‌کرد، کنایه از مرام‌کشی خودمان! واقعا در فقره اخیر برخی افراد و رسانه‌ها همین کار را برای هنرمندان و فوتبالیست‌ها کردند و به آنها انگیزه به میدان آمدن به‌نفع اعتراض‌ها را دادند. 
قبلا دراین‌باره نوشته‌ایم ولی این ماجرا سر درازی دارد، قبل از موضع رهبر انقلاب درباره اینکه «جامعه هنری و ورزشی ما سالم هستند» برخی تریبون‌ها با شش موتور روشن و به قصد قربت درحال دشمن‌سازی از جماعت هنر و ورزش بودند. اسم رمز آن عملیات را هم پاکسازی گذاشته بودند، به نیت اینکه افراد مشهور درون خود را افشا کنند و این آقایان خیال‌شان راحت شود. درست پس از موضع هوشمندانه رهبری در هفته گذشته تازه عده‌ای فهمیدند دست‌فرمان رادیکال‌ها خطاست. برای اینکه بعدها یادمان نرود باید نوشت چرا باید هزینه اقدامات آنقدر بالا برود که رهبری مجبور به ورود شوند؟ شاید سوال ریشه‌ای‌تر این باشد که چرا میان ما و این جامعه سالم هنری و ورزشی فاصله افتاده؟ سیاستگذاران این عرصه چه کسانی هستند؟ وقتی هنرمند و ورزشکاری که با پول همین جامعه استعدادش کشف شده و کار کرده و مشهور شده به‌طور طبیعی دوست دارد در فضایی آرام به کارش ادامه دهد، دوست دارد با رعایت عرف و حدود جامعه‌اش زندگی کند و موفقیت‌های جدید و بزرگ‌تر کسب کند. چگونه اجماعی بی‌سابقه در فضای هنری و ورزشی برای ورود سیاسی ایجاد شد؟ چه کسانی مامور گفت‌وگو و اقناع آنها هستند؟ آیا اساسا کسی حرف آنها را می‌‌شنود؟ آیا برخوردهای قهری مثل پایین کشیدن بنر تبلیغاتی و ممنوعیت موقت کار موثر است؟ تا کجا باید این سیاست ادامه پیدا کند؟ تا چند نفر؟ با تاریخی که آنها در آن حضور داشتند چه کنیم؟ فایده اثبات تقابل فلان فوتبالیست مشهور با نظام سیاسی چیست؟ اگر دستگاهی سیاسی از بیرون مرزها روی برخی افراد کار می‌کند بهتر است با او برخورد چکشی شود یا او را نجات دهیم؟ هزینه کشف استعدادی در هنر و ورزش زیاد است، آیا راه عاقلانه حفظ و حراست از آنها نیست؟ در گفت‌وگویی عاقلانه با هنرمند و ورزشکار می‌شود به آنها یادآوری کرد هنر و ورزش قرار بود سیاسی نباشند، می‌توان به او از اصول حرفه‌ای موضع‌گیری در شبکه اجتماعی گفت، می‌توان به او از مسئولیت اجتماعی فرد مشهور گفت ولی وقتی فضای تقابل تشدید شود همه این امکان‌ها از دست می‌رود. حالا فرضا در زمین فوتبال ادای احترامی یا ادای ناراحتی از مرگ هموطنی کنند، چه اتفاقی می‌افتد؟ از مچ تا کتف را مشکی بپوشند آسمان به زمین می‌آید؟ خیر! به‌شرط آنکه نه مقهور شهرت هنرمند و فوتبالیست شویم نه به اسم مدیریت تیشه به ریشه داشته‌های ایران بزنیم. شاید مساله مرگ مهسا امینی عاطفه افراد را درگیر کرده باشد ولی قبح بلند کردن پرچم تجزیه کردستان را هم نتوانستیم توجیه کنیم، چون آن نقشه ایران عزیز که رنگ مشکی پاشیده‌اند و در فضای مجازی به جهان نشان دادند با کردستان ایران ابهت دارد و بدون آن مثل لبخند فردی با دندان شکسته است. یا همین ماجرای تروریستی زاهدان که به بهانه ماجرایی دیگر رسما تلاش برای جنگ داخلی بود. با رسانه نمی‌شود فرد را توجیه کرد مخصوصا اگر تحت فشار شهرتش هم باشد. این زخم قابل درمان است.

http://www.SecretNews.ir/Fa/News/731573/سرمقاله-فرهیختگان--بی‌بی‌سی-جغرافیا-نمی‌داند،-ما-تاریخ!
بستن   چاپ